بر آسمان شبزده، خیل ستاره ای
دریای رحمتی و نداری کناره ای
بی وقفه دل به عشق تو دادم؛ که خوب نیست
"در کار خیر حاجت هیچ استخاره ای"
تا دیدمت، به زمزمه گفتم یقین که تو
پایان رنج های بدون شماره ای
نازِتو و نیاز من خسته، هردُوان
احوال عاشقان جهان را، اشاره ای
مبهوت مانده ام چه بخوانم تو را، که تو
هم خود هجومِ دردی و هم سیل چاره ای
با من بمان ورای همه حرفها، که عشق
کاری ندارد اهل کجا و چه کاره ای
آری من از خزانم و دلخوش به این که تو
هر دم برای عشق شروعی دوباره ای...
نظرات شما عزیزان: